دلیل وجود اختلال همزمان نشانه های افسردگی است. این مطالعه درصدد بررسی این فرضیه است که در مولفه های شناختی بین این گروه ها تفاوت وجود دارد.
در راستای هدف پژوهش با بهره گرفتن از پرسشنامه های افسردگی بک و وسواس مادزلی، 30 دانشجوی دختر افسرده و 30 دانشجوی دختر وسواسی انتخاب و با گروه بهنجار مورد مقایسه قرار گرفتند. افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری ـ عملی که در آزمون بک نمره بالاتر از 20 دریافت کرده بودند از مطالعه کنار گذاشته شدند. در این پژوهش از آزمون حافظه کاری جهت مقایسه حافظه کاری گروه ها، آزمون استروپ جهت مقایسه توجه انتخابی افراد سه گروه، آزمون برج لندن جهت مقایسه حل مسئله افراد سه گروه و آزمون دسته بندی کارتهای ویکانسین جهت مقایسه عملکرد اجرایی افراد سه گروه، استفاده شده است.
تحلیل داده های بدست آمده نشان داد که
واژگان کلیدی: افسردگی، وسواس فکری ـ عملی، حافظه کاری، توجه انتخابی، حل مسئله، عملکرد اجرایی
فصل اول
«طرح پژوهش»
(کلیات تحقیق)
مقدمه:
اختلال وسواس فکری ـ عملی[1] با وسواس ها و اجبارهایی مشخص می شود که ایجاد پریشانی کرده و اغلب در عملکرد روزانه تداخل می کنند.
وسواس ها، افکار، تجسم ها یا تکانه هایی هستند که برای شخص بی معنی به نظر می رسند. اجبارها یا تشریفات رفتارهای تکراری عمومی و یا اعمال ذهنی هستند که در پاسخ به وسواس های فکری بوقوع می پیوندند. آنها به طور ویژه ای جهت سرکوبی و یا خنثی سازی و یا جلوگیری از حوادث ترسناک طراحی شده اند، گر چه این قصد همیشه برای مشاهده گر آشکار نیست. شبیه وسواس های فکری، تشریفات نیز برای درمانجو غیرقابل و افراطی به نظر می رسند. اغلب فعالیت های تشریفاتی به طور مستقیم به تشویق وسواسی مربوط می شوند، از قبیل تشریفات شستشو که جهت از بین بردن آلودگی طراحی شده اند و اجبارهای وارسی که ترس های مربوط به وقوع یک حادثه خطرناک را پایان می دهند (استکن و ادنافو، 1995).
در سال های اخیر بررسی الگوهای تفکر در اختلالات هیجانی و بررسی افکار ناخواسته و نقش آن در دوام اختلالات هیجانی مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است. طبق مطالعات عصب ـ زیست شناختی از جمله جراحی اعصاب و تصویر نگاری عصبی، نشانه های وسواس فکری ـ عملی از کژکاری مدارهای پیشانی ـ تالاموسی ـ مخطط ناشی می شود. وسواس فکری مولفه ای است که در اختلالات افسردگی و وسواسی ـ جبری نقش به سزایی ایفا می کند و منجر به تداوم و تشدید علایم اختلال و زمینه ساز بروز سایر اختلالات روانی می شود. این مدار در عملکردهای اجرایی، بازداری شناختی و پردازش های سطح بالا دخیل است (مجلسی، 1387).
بحث از ارتباط هیجان ها و حافظه به صورت کلی و افسردگی و حافظه به صورت خاص ریشه در مبحث جالب و قدیمی ارتباط شناخت و هیجان دارد. امروزه اگر چه در مورد نحوه رابطه میان شناخت و هیجان اختلافاتی وجود دارد، لیکن در اصل قضیه رابطه میان شناخت و هیجان توافق کامل به وجود آمده است. کشفیات مهم ژوزف لی دوکس نشان می دهد که در واقع دو ذهن وجود دارد؛ ذهن شناختی و ذهن هیجانی. این دو ذهن اغلب با هم هماهنگ بوده و برای تنظیم و برانگیختن پاسخ های هیجانی مناسب با هم کار می کنند. هیجان ها اطلاعات لازم برای ذهن شناختی را فرام می آورند و ذهن شناختی درون دادهای هیجانی را ارزیابی کرده و به کار می گیرد. از نظر مدار بندی عصبی نیز این دو ذهن در هم تنیده اند و تأثیرات فراوانی بر هم می گذارند، به ویژه مغز هیجانی که در مواقع اضطرار ذهن شناختی را تحت الشعاع قرار داده و مسیرهای مستقیم را برای پاسخ دهی به کار می اندازد.
امروزه در بین صاحب نظران این توافق عمومی وجود دارد که سوگیری حافظه در بیماران افسرده امری شایع است. در این رابطه ویلیامز و دریتسچل در بررسی حافظه افراد خودکشی کننده و افراد عادی، بین حافظه آنها تفاوت هایی مشاهده کردند.
با آن که افسردگی، به عوان یک اختلال خلقی شناخته می شود، بررسی های نشان می دهند که این اختلال با نارسایی های چشم گیر شناختی همراه است و از نظر ماهیت و شدت با سایر اختلال های خلقی تفاوت دارد. بررسی های مقایسه ای افراد افسرده با افراد غیر افسرده، گویایی وجود بدکار کردی ها و کاستی هایی در عملکردهای روانی ـ حرکتی و شناختی افراد افسرده در کنش های پردازش اطلاعات (هارت لاگ[2]، الوی2، وازکویز3، و دایکمن4، 1993).سرعت پردازش اطلاعات (تسورتوس5، تامسون6 و استوگ7، 2002 ؛
بیتز[3]، ساهاکیان[4] و لوی3، 1996)، حافظه بلند مدت آشکار4 (مک کوین5، گالوی6، هی7، یانگ8 و جوف9، 2002)، حافظه کوتاه مدت (پورتر10، گالاگر11، تامپسون و یانگ، 2003 ؛ مورتیز12 و همکاران، 2002)، تصمیم گیری (مورفی13 و همکاران، 2001) و برنامه ریزی (پورتر و همکاران، 2003، بیتز و همکاران، 1996) است؛ هر چند نباید این نکته را از نظر دور داشت که برخی بررسی ها، هیچ نارسایی عمده ای را در کنش های شناختی افراد افسرده در مقایسه با گروه بهنجار نشان نمی دهند (وایدبچ14 و همکاران، 2004 ؛ بارچ15 ، شلاین16، سرناسکی17 و اشنایدر18، 2003).
در نتیجه پژوهشگر در این مطالعه به این موضوع می پردازد که که با مولفه های شناختی در افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری ـ عملی، افسرده و افراد بهنجار متفاوتند. ضمن اینکه مقایسه میزان نقص در مولفه های شناختی در دو گروه مبتلا به اختلال های وسواس فکری ـ عملی و افسردگی نیز از اهداف پژوهش است.
بیان مسئله:
اختلال افسردگی و وسواس فکری ـ عملی اختلالات رایجی هستند که همراه با آسیب در برخی از سیستم های کارکردی مغز می باشند (شنال[5]، 2003). شواهد فزاینده ای کاهش فعالیت پره فرونتال را در بیماران افسرده نشان می دهد (لیوتی و مایبرگ2، 2001). ناکانو3 و همکاران (2008) اظهار کرده اند، شاید بتوان فرض کرد که در درون بخش های کرتکس پره فرونتال، فعالیت پره فرونتال پشتی ـ جانبی به آزمون طبقه بندی کارت های ویسکانسین که توانایی تغییر آمایه را تعیین می کند حساس است. هر چند، در پژوهش ناکانو و همکاران (2008) بیماران افسرده، در این آزمون، عملکرد متفاوتی با گروه کنترل نشان ندادند. علاوه بر این مطالعات اخیر FMRI در طی انجام آزمون استروپ، ناکارآمدی کرتکس سینگولای پیشین و کرتکس پره فرونتال پشتی ـ جانبی را در بیماران افسرده به اثبات رسانده اند (واگنر4 و همکاران، 2006).
با توجه به شواهد بدکار کردی های مغزی در این بیماران، پژوهش های دیگر به مطالعه ی کارکردهای اجرایی در این بیماران پرداخته اند که گاهی نتایج متناقضی به دست آمده است. پژوهش ها نشان می دهند که این بیماران در کارکردهای اجرایی شامل توجه (گروسمن و همکاران، 1993؛ به نقل از راس و ابمیر5، 2006 ؛ موریتز6 و همکاران، 2002 ؛ پرتر7 و همکاران، 2003 ؛ پورسل8 و همکاران، 1997 ؛ روانکیلد9 و همکاران، 2002 ؛ تریچارد و همکاران، 1995 ؛ و میالت، 1996، زاکزانیس و همکاران، 1999؛ به نقل از هوگدال10 و همکاران، 2003)، تصمیم گیری (مورفی و همکاران، 2001) و برنامه ریزی (بیتس و همکاران، 1996؛ الیوت و همکاران، 1996؛ پرتر و همکاران، 2003)، سرعت پردازش اطلاعات، توجه انتخابی و گوش به زنگ بودن (اگلند[6] و همکاران، 2003) بازداری و سیالی کلامی (ناکانو و همکاران، 2008) نقص هایی نشان می دهند. با این حال پژوهش های دیگر چنین نقص ها و آسیب هایی را در بیماران افسرده به دست نیاورده اند. مثلاً کارکردهای اجرایی (اگلند و همکاران، 2003 ؛ کریوز2 و همکاران، 1999)، توجه (هوگدال و همکاران، 2003 ؛ پاردو3 و همکاران، 2006)، و تغییر آمایه (ناکانو و همکاران، 2008) در بین گروه بیماران افسرده و کنترل تفاوتی با یکدیگر نداشتند.
در ارتباط با اختلال وسواسی ـ اجباری نیز گر چه آسیب فیزیولوژیکی در این اختلال مجادله برانگیز است، اما شواهدی پیشنهاد می کنند که شاید مدار زیر کرتکسی فرونتال (اینسل، 1992 ؛ ساخنا و همکاران، 1998؛ به نقل از کانگ4 و همکاران،