آمده است.[۵] حتی بهترین قضات، مانند سایر افراد بشری همواره در معرض اشتباه و لغزش میباشند در نتیجه باید تربیتی مقرر شود که رأی قاضی در جهت بازبینی بتواند مورد شکایت طرفین قرار گیرد که جزئا یا کلا علیه او صادر شده است، اما این امر نباید به گونهای باشد که فصل خصومت را غیرممکن نموده و رأی قاضی را به صورت یک «پیش نویس» درآورده که همواره از طرق مختلف و متنوع و به دفعات به درخواست شخص یا مقامات مختلف ممکن است مورد حک و صلاح قرار گیرد. برای رفع نگرانی از اینکه بیگناهی با حکم دادگاه بدوی در معرض مجازات قرار گیرد، تحت شرایطی مرحله تجدیدنظر پیشبینی شده است. تجدیدنظر در لغت به معنی «در امری یا نوشتهای دوباره نظر کردن، آنرا مورد بررسی مجدد قرار دادن» آمده است.[۶] مفهوم اصطلاحی تجدیدنظر از همان اختیاراتی برخوردار است که دادگاه بدوی دارا است. یعنی هم نسبت به امور موضوعی و هم نسبت به امور حکمی رسیدگی و قضاوت می کند. به شرح ماده ۳۴۸ قانون آیین دادرسی مدنی، جهات تجدیدنظر به طور مختصر عبارتند از:
۱-ادعای عدم اعتبار مستندات دادگاه؛
۲- ادعای فقدان شرائط قانونی شهادت شهود؛
۳-ادعای عدم توجه قاضی به دلایل ابرازی؛
۴-ادعای عدم صلاحیت قاضی یا دادگاه صادر کننده رأی؛
۵-ادعای مخالف بودن رأی با موازین شرعی یا مقررات قانونی. هیئت عمومی دیوان عالی کشور در رأی وحدت رویه شماره ۶۴۰-۱۸/۸/۷۸ قابل اعتراض بودن قرارها را اصل دانسته است.
آراء قابل تجدیدنظر در امور مدنی نیز عبارتند از:
۱-احکام صادره در دعاوی مالی که خواسته یا ارزش آن سه میلیون ریال متجاوز باشد. (ماده ۳۳۱ ق.آ.د.م بند الف). چنانچه خواسته مصرحه در دادخواست یک میلیون ریال باشد و تا پایان اولین جلسه دادرسی خواهان آنرا به بیش از سه میلیون ریال افزایش دهد، حکم صادره در این حالت قطعی محسوب نگردیده و قابل تجدینظر خواهد شد و بالعکس، در صورتیکه خواسته مندرج در دادخواست بیش از سه میلیون ریال باشد و تا قبل از صدور حکم به سه میلیون ریال یا کمتر کاهش یابد، حکم صادره قطعی خواهد بود.
۲-کلیه احکام صادره در دعاوی غیرمالی قابل تجدیدنظر میباشند و تفاوتی ندارد که دعوی غیرمالی ذاتی و یا غیرمالی اعتباری باشد. (ماده ۳۳۱ بند ب)
۳-حکم راجع به متفرعات دعوا در صورتی که حکم راجع به اصل دعوا قابل تجدیدنظر باشد.(ماده ۳۳۱ بند ج) منظور از متفرعات دعوی، حقوقی است که علاوه بر اصل خواسته قابل مطالبه بوده و مستلزم اقامه دعوای مستقل نباشد و به صرف درخواست آن در دادخواست، قابل رسیدگی باشد که از جمله آنها میتوان به هزینه دادرسی، حقالوکاله وکیل، خسارات ناشی از تأخیر در ادای دین و یا عدم تسلیم خواسته، هزینه واخواست اسناد تجاری و . اشاره کرد. چنانچه در حکم نسبت به آن اتخاذ تصمیم شده باشد، قابل تجدیدنظر است. در این خصوص تفاوتی بین دعاوی مالی و غیرمالی وجود ندارد و تفاوتی ندارد که متفرعی که مورد خواسته و یا حکم قرار گرفته کمتر و یا بیشتر از سه میلیون ریال باشد و حکم راجع به اصل دعوا مورد درخواست تجدیدنظر قرار گرفته شده باشد یا نگرفته باشد.[۷]
۴-قرارهای قاطع دعوا در صورتی که حکم راجع به اصل دعوا قابل درخواست تجدیدنظر باشد. که این قرارها در ماده ۳۳۲ ق.آ.د.م بدین شرح میباشد: قرار ابطال دادخواست، قرار رد دادخواست که از دادگاه صادر شده باشد، قرار رد دعوی، قرار رد استماع دعوی، قرار سقوط دعوی، و قرار عدم اهلیت یکی از طرفین دعوی. بنابراین قرارهای اعدادی یا مقدماتی مستقلا قابل تجدید نظر نمیباشد. لازم به ذکر است قانونگذار قرارهایی را ضمن تجدیدنظر به اصل رأی، صریحا قابل تجدیدنظر اعلام نموده است. مانند اعتراض به قبول یا رد درخواست دستور موقت مندرج در ماده ۳۲۵ ق.آ.د.م.اشخاصی که در مورد احکام حقوقی حق تجدیدنظر دارند نیز عبارتند از طرفین دعوا یا وکلا یا نماینده قانونی یا قائم مقام آنها. منظور از نمایندگان قانونی وراث، وصی، قیم و انتقال گیرنده و یا مدیر شرکت محکومعلیه و . میباشد.[۸] در مورد مدیران شرکتها، تجدیدنظرخواهی مدیر یا مدیرانی پذیرفته میشود که صاحب امضاء مجاز محسوب شوند(رأی اصراری شماره ۲۱۱۰- ۱۰/۱۰/۳۵ هیئت عمومی شعب حقوقی دیوان عالی کشور). در ماده ۳۳۶ ق.آ.د.م، مهلت درخواست تجدیدنظر اصحاب دعوی، برای اشخاص مقیم ایران بیست روز و برای افراد مقیم خارج از کشور دو ماه از تاریخ ابلاغ یا انقضای مدت واخواهی تعیین شده است. تجدیدنظرخواهی دارای دو اثر تعلیقی و انتقالی است. اثر تعلیقی یعنی اولا تا انقضاء مهلت تجدید نظر، آراء قابل تجدید نظر قابل اجرا نمیباشد و ثانیا در صورتی که نسبت به رأی تجدید نظر خواهی به عمل آمده، تا روشن شدن نتیجه تجدید نظر، دستور اجرای رأی نباید صادر شود. اثر انتقالی نیز یعنی به وسیله تجدید نظر، اختلاف از دادگاه بدوی به دادگاه تجدید نظر، با تمام مسائل موضوعی و حکمی که داشته است، منتقل میشود.[۹] محدوده مرحله تجدید نظر علیالقاعده نمیتواند وسیعتر از مرحله بدوی باشد و مرجع تجدید نظر فقط به آنچه که مورد تجدید نظر خواهی است و در مرحله نخستین مورد حکم قرار گرفته رسیدگی می کند. (ماده ۳۴۹ ق.آ.د.م) از قاعده مقرر در ماده ۳۴۹ ق.آ.د.م استنتاج میشود که دادگاه تجدید نظر میتواند محکومیت اعلام شده، تجدید نظر خواه را تشدید نماید.[۱۰] طبق ماده ۳۳۹ ق.آ.د.م، متقاضی تجدید نظر باید دادخواست خود را ظرف مهلت مقرر به دفتر صادر کننده رأی یا دفتر شعبه اول دادگاه تجدید نظر یا به دفتر بازداشتگاهی که در آنجا توقیف است تسلیم نماید. تاریخ تسلیم که توسط هر یک از مراجع مذکور بر روی کلیه برگهای دادخواست یا درخواست تجدید نظر قید میشود، تاریخ تجدید نظر خواهی محسوب میگردد. دادخواست تجدید نظر باید دارای همان شرایط دادخواست در مرحله بدوی باشد.
تصمیمات دادگاه تجدید نظر میتواند یکی از موارد زیر باشد:
۱-چنانچه دادگاه تجدید نظر، ادعای تجدید نظر خواه را بپذیرد، رأی بدوی را نقض و رأی مقتضی صادر می کند. در غیر این صورت با رد درخواست و تأیید رأی، پرونده را به دادگاه بدوی اعاده خواهد کرد.(ماده ۳۵۸ ق.آ.د.م)
۲-دادگاه تجدید نظر در صورتی که قرار مورد شکایت را مطابق با موازین قانونی تشخیص دهد، آنرا تأیید و در غیر این صورت پس از نقض، پرونده را برای رسیدگی ماهوی، به دادگاه بدوی اعاده خواهد کرد.(ماده ۳۵۳ ق.آ.د.م) اگر دادگاه تجدید نظر، رأی دادگاه بدوی را نقض نموده ولی اظهار نظر ننماید، تخلف انتظامی محسوب میشود. (حکم شماره ۲۶۴۱- ۸/۲/۱۳۱۸ محکمه عالی انتظامی قضات)
۳-عودت پرونده به دادگاه بدوی به علت نقص دادخواست یا عدم ابلاغ رأی دادگاه بدوی به اصحاب دعوی.
۴-صدور قرار رد دعوی بدوی به علت عدم رفع نقص دادخواست دهنده بدوی در مهلت مقرر و یا محرز نبودن سمت دادخواست دهنده بدوی.
۵-صدور قرار عدم صلاحیت مطابق ماده ۳۲۹ ق.آ.د.م.
۶-قرار رد درخواست تجدید نظر. (تبصره ۲ ماده ۳۳۹ ق.آ.د.م)
۷-صدور قرار عدم استماع دعوای تجدید نظر در صورتی که رأی تجدید نظر خواسته به هر علتی قابل تجدید نظر یا قابل استماع نباشد.[۱۱]
۹-تشخیص قرار یا حکم بودن رأی بدوی. عالی بودن دادگاه تجدید نظر نسبت به داگاه بدوی و حق دادگاه تجدید نظر در فسخ آراء دادگاههای تالی و نیز ملاک ماده ۴۰۳ ق.آ.د.م، مفید این معناست که دادگاه تجدید نظر در تشخیص رأی تجدید نظر خواسته به حکم یا قرار، اختیار مطلق دارد.
۱۰-نقض رأی بدوی که ممکن است به علت عدم صلاحیت دادگاه بدوی باشد (ماده ۳۵۲ ق.آ.د.م) یا به علت مخالفت قرارهای قاطع دعوی با موازین قانونی.(ماده ۳۵۳ ق.آ.د.م) واخواهی از رأی تجدید نظر نیز در ماده ۳۶۴ ق.آ.د.م پیشبینی شده است. مطابق این ماده در مواردی که رأی دادگاه تجدید نظر مبنی بر محکومیت متهم یا خوانده باشد و وکیل آنها در هیچیک از مراحل دادرسی حاضر نبوده و لایحه دفاعیه و یا اعتراضیهای هم نداده باشند، رأی دادگاه تجدید نظر ظرف مدت ۲۰ روز پس از ابلاغ واقعی به محکومعلیه یا وکیل او، قابل واخواهی و رسیدگی در همان دادگاه تجدید نظر میباشد، رأی صادره قطعی است.
مواد ۳۰ الی ۴۱ قانون امور حسبی نیز در مورد امکان تجدید نظر از تصمیمات قاضی در امور حسبی و نحوه تجدید نظر خواهی و بروز اشتباه در تصمیم دادگاه و چگونگی رفع آن را بیان نموده است.
مواد ۴۲ و ۴۳ قانون امور حسبی، اولین موادی در این قانون هستند که به نقش دادستانی در این امور اشاره میکنند. در ماده ۴۲ نقش دادستان به عنوان مشاوره اخذ نظر دیوان عالی کشور، بعد از بروز اختلاف بین قضات دادگاه تجدید نظر، تعریف شده است که این قسمت از وظایف دادستانی، جنبه اداری داشته و فاقد ماهیت داورگونه میباشد. مطابق این ماده هرگاه در استنباط از مواد قانون بین دادرسهایی که رسیدگی پژوهش میکنند اختلاف نظر باشد دادگاهی که به امر حسبی رسیدگی پژوهشی می کند میتواند به توسط دادستان دیوان کشور نظر هیئت عمومی دیوان عالی کشور را بخواهد و در این صورت دادگاه نظر خود را با دلایل آن برای دادستان دیوان کشور دادگاه میفرستد و پس از آنکه نظر خود را با دلایل آن برای دادستان دیوان مکلف است مطابق آن عمل نماید. لیکن این نقش در ماده ۴۳ اندکی تغییر مییابد. در این ماده، دادستان دیوان کشور، راسا میتواند در صورت احراز اختلاف نظر مندرج در ماده قبل و یا به طور کلی وجود اختلاف نظر دادگاهها در امور حسبی، جهت ایجاد وحدت رویه، نظر هیئت عمومی دیوان عالی کشور را اخذ نماید. هرچند دادستان در ایفای این وظیفه خود مستقل عمل می کند، لیکن این نقش دادستان جنبه اداری داشته و نمیتوان از آن تعبیری شبیه داوری داشت.
ماده ۴۴ نیز در خصوص اعتراض اشخاصی است که در جریان رسیدگی به دعوی مربوط به امور حسبی دخالتی نداشته و رأی صادره در این خصوص را بنا بر دلایلی، به ضرر خود میدانند. لذا این ماده قانون امور حسبی تا حدی شبیه مبحث اعتراض ثالث در قانون آیین دادرسی مدنی است. هرچند در صدر ماده به اعتراض اشخاص از تصمیم دادگاه اشاره شده است، لیکن حکم شماره ۳۶۳- ۱۵/۳/۲۳ شعبه ۶ دیوان عالی کشور چنین اشعار میدارد: اگر دعوی مربوط به صغار بدون دخالت دادستان منجر به صلح گردد، دادگاه استان نمیتواند به استدلال خاتمه یافتن قضیه به صلح، آن را قابل پژوهش نداند. بلکه بایستی با در نظر گرفتن مفاد ماده ۱۲۴۲ قانون مدنی رأی مقتضی را صادر کند. ماده ۱۲۴۲ قانون مدنی نیز در این خصوص بیان میدارد: قیم نمیتواند دعوی مربوط به مولیعلیه را به صلح خاتمه دهد مگر با تصویب مدعیالعموم؛
لذا از این ماده و رأی صادره از شعبه ۶ دیوان عالی کشور و با بررسی مفهوم صلح که در این دو مستند به آن اشاره شده است، میتوان استنباط کرد که ارجاع امر به داوری میتواند نوعی مصالحه باشد که در صورت پذیرش توسط طرفین اختلاف و تأیید مرجع قضایی، دادگاه را از رسیدگی ماهیتی به موضوع، معاف میکند. به نظر میرسد منطوق ماده ۱۲۴۲ قانون مدنی و مفهوم رأی شعبه ششم دیوان عالی کشور، ارجاع امر به داوری در امور حسبی یا حداقل برخی از ابواب این قانون را مجاز میشمارد.
در ماده ۴۷ قانون امور حسبی ماده است: در مورد دعوی خیانت یا عدم لیاقت و سایر موجبات عزل وصی یا قیم یا ضم امین ترتیب رسیدگی مطابق مقررات این قانون است و حکمی که در این خصوص صادر میشود مطابق آیین دادرسی مدنی قابل پژوهش و فرجام است. این ماده به برخی از دعاوی مرتبط با قیم و وصی و عزل آنها و ضم امین اشاره دارد. در این ماده صرفا اشاره شده است که اینگونه دعاوی، مطابق مقررات قانون امور حسبی، حل و فصل خواهد شد وآراء صادره در این خصوص قابل تجدید نظر و فرجام خواهی است. در همین خصوص باید به چند نکته اشاره شود. اول اینکه دعاوی مرتبط با خیانت یا عدم لیاقت وصی و قیم و سایر دعاوی مرتبط، تمام شرایط یک دعوی کامل را خواهد داشت و به نظر نمیرسد که این دعاوی مطلقا در زمره دعاوی مربوط به امور حسبی قرار گیرد که طرح و اقامه آنها نیاز به وجود مخاصمه میان طرفین نداشته باشد. لذا برای اثبات بیکفایتی قیم یا وصی، اگر مورد از دعاوی مربوط به امور کیفری نباشد، اقامه دعوی در محکمه و ارائه اسناد و مدارک مثبت در خصوص موضوع خواسته و نهایتا صدور رأی در دادگاه رسیدگی کننده مورد نیاز میباشد. لذا به نظر میرسد محدود کردن رسیدگی به این امور صرفا با توجه به قانون امور حسبی، راهگشا نباشد. دوم اینکه با تصویب قانون آیین دادرسی مدنی و اشارات این قانون در باب دعاوی قابل تجدید نظر و بالاخص فرجام، مقررا سایر قوانین در خصوص قابلیت فرجام خواهی از احکام صادره در دادگاهها نسخ و قانون آیین دادرسی مدنی در این خصوص لازمالرعایه باشد. سوم اینکه حکم شماره ۲۵۷/۱۲-۲۸/۱۲/۲۰ شعبه یک دیوان عالی کشور در این خصوص قابل توجه است. مطابق این حکم، مادام که خیانت و ناتوانی ولی قهری صغیر محرز نشود، صرف موافقت ولی مزبور با ضم امین، مجوز صدور حکم بر ضم امین نخواهد بود. از این حکم چنین استنابط میشود که ضم امین به ولی قهری، در زمره قواعد آمره امور حسبی میباشد که توافق و تراضی برخلاف قانون در این بخش، قابل استناد و استفاده نیست. لذا با فرض قابلیت ارجاع امور حسبی به داوری، در این بخش، داوران مکلف به تبعیت از قانون بوده و رأی صادره در این خصوص، اگر برخلاف قانون باشد، قابل ابطال بوده و فاقد وجاهت قانونی است. در تأیید این ظن، به حکم شماره ۵۸۵-۲۴/۱۲/۲۶ هیات عمومی دیوان عالی کشور میتوان اشاره کرد که عزل وصی را صرفا در صورت وجود جهات قانونی مطابق عموم و اطلاق ماده ۸۵۹ قانون مدنی، تجویز می کند و استناد به مواد ۵ و ۲۶ آیین نامه قانون اوقاف ۱۳۱۴ را در خصوص امکان عزل وصی، مؤثر در مقام نمیداند.[۱۲] بنابراین بر فرض مثال، با توجه به اینکه عزل ولی قهری در هیچ یک از قوانین مربوطه پیشبینی نشده است، تنها راه ممکن در خصوص محدود کردن اختیارات ولی قهری و جلوگیری از اقدامات نامبرده برخلاف غبطه مولیعلیه خود، صرفا ضم امین میباشد و مقام رسیدگی کننده، اعم از مقام قضایی یا داور، نمیتواند حکم به عزل ولی قهری صادر نماید.[۱۳]
این پایان نامه مشتمل بر پنج فصل می باشد؛ فصل اول توضیح مختصری از پایان نامه در قالب مقدمه تبیین گردیده است.
فصل دوم آن طی دو گفتار بدین نحوه که یکی به مفهوم سازش و داوری از منظر لغوی و اصطلاحی پرداخته تا با تشریح آن بتوان وجه تمایز این دو موضوع را بیشتر آشکار کرد، دیگری پیشینه تاریخی آن را در حقوق ایران تشریح نموده است.
فصل سوم مفهوم سازش و داوری در امور حسبی در چهار گفتار طبقه بندی شده بدین شرح که؛ گفتار اول به طور مختصر تعارف و مفهوم سازش و داوری را به طور اخص در امور حسبی، گفتار دوم داوری و سازش در امور حسبی، گفتار سوم به تصمیمات در امور حسبی پرداخته، گفتار چهارم ارتباط داوری و سازش در امور حسبی تشریح گردیده است.فصل چهارم این فصل در قالب ۷ گفتار مصادیقی از امور حسبی اعم(۱- قیمومیت،۲-امین، ۳-غایب مفقوداثر ۴-ترکه، ۵-وصیت، ۶-تقسیم، ۷-ترکه متوفای بلاوارث) و ارتباط آنها با سازش و داوری مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
در نهایت در فصل پنجم که به عنوان فصل آخر این پژوهش می باشد نتیجه مباحث مطرح شده بیان گردیده است.
الف) بیان مساله
پیچیدگی و طولانی بودن روند رسیدگی به مرافعات مردم و محاکم قضائی،همواره جای خالی سیستم مشابه و جایگزین را که با هزینه های ریالی و زمانی کمتر بتواند وظایف و مسئولیتهای سیستم قضائی را به انجام میرساند نمایان میگرداند.داور پذیری به اهلیت اشخاص در ارجاع اختلاف به داوری یا قابلیت موضوع اختلاف برای ارجاع به داوری اطلاق میگردد که البته تعاریف ارائه شده از داوری پذیری معمولا ناظر به صورت دوم یعنی قابلیت یک اختلاف به فیصله یافتن از طریق داوری یا قابلیت مربوط به دعوا که بتواند موضوع داوری باشد حال با توجه به غیر ترافعی بودن غالب دعاوی مربوط به امور حسبی و لزوم تصمیم گیری سریع ،تخصصی و به دور از طواری دادرسی بهتر است از روش دیگری به جز رسیدگی قضائی بهره برده شود.
[۱]. ماده ۱۵ قانون امور حسبی مقرر می دارد: « اشخاص ذینفع میتوانند شخصاً در دادگاه حاضر شوند یا نماینده بفرستند و نیز میتوانند کسی را به سمت مشاور همراه خود به دادگاه بیاورند و در صورتی که نماینده به دادگاه فرستاده شود نمایندگی او باید نزد دادرس محرز شود. .تبصره- نماینده اعم از وکلای دادگستری یا غیر آنهاست»
[۲]– حکم شماره ۱۷۱۶-۲۴/۱۰/۲۶ شعبه ۶ دیوان عالی کشور به نقل از لوح فشرده مجموعه قوانین بهارستان
[۳]– معین؛ محمد- فرهنگ فارسی معین- انتشارات عقیل- سال ۱۳۸۸ ص ۴۵۱
[۴]– جعفری لنگرودی؛ محمد جعفر- دانشنامه حقوق- انتشارات ان سینا- سال ۱۳۵۶ ج دوم- ص ۲۸۴ و ۲۸۵[۵]– معین- امین – همان منبع- ص ۳۰۱
[۶]– معین- امین – همان منبع- ص ۱۰۲۹
[۷]-عبدالله شمس- همان منبع- ص ۲۹۱
[۸]-عبدالله شمس- همان منبع- ص ۳۶۲
پایان نامه سازش و داوری در امور حسبی